دیروز حدود 1.5 ساعت وقت گذاشتم و خونه رو مرتب و گردگیری کردم. البته بجز اتاق دخترک چون خواب بود و ترسیدم سر و صدا درست بشه. بعدش هم شام درست کردم و فرنی دخترک رو و دیگه همسر اومد. با هم میوده و شام خوردیم. حدود 8 دیگه خیلی خسته بودم، گفتم نیم ساعت می خوابم. بیدار که شدم ضعف شدیدی داشتم و دلم شیرینی می خواست و همسر در یک اقدام بسیار لذت بخش رفت و خرید! خیلی چسبید اما خب حسابی رژیمم خراب شد... باید دوباره کمی جدی بشم توی رژیم. سرعت کاهش وزنم خیییییییلی کم شده.
خدایا شکرت بابت همه چیز.
برم که خیلی کار دارم. امروز باید جارو کنم، اتاق دخترک رو درست کنم و چندبار لباسشویی روشن کنم...
بعد هم بشینم سر کارای ترجمه و اینا.
من با تجربه ده سال زندگی بهت میگم منم همین روند تو رو داشتم بعد از چند وقت حتی دوستانم رو هم که میبینم احساس می کنم ما زنها فکر می کنیم چرا این وسط یه چیزی خرابه یعنی من خودم احساس می کنم وای چقدر خوشبختم همه چی ارومه
گاهی می خوام همه چیز رو ول کنم برم هنوز این علت رو کشف نکردم ولی باز به یه نتیجه جدید رسیدم مردها جدای زیبایی و تمیزی و اشپزی و غیره که من و تو به دنبالشیم با برنامه ریزی و تغیر خودمون بدستش بیاریم دوست دارن زنشون شاد باشه نه الکی بخنده ها یعنی تو صورتش ببینن که خوشحاله من واقعا با کلی تلاش به این نتیجه رسیدم امیدوارم بدردت بخوره
ببخشی پر چونگی کردم
دقیقا...
متاسفانه یه سری رفتارهای فداکارانه که عملا به ضرر زندگیم میشه رفته توی ذاتم!
باید اصلاح کنم خودمو...
ماشاالله ساراخانوم.
ان شاالله زیباییهای زندگیتون هر روز بیشتر از دیروز بشه.
یاعلی
ممنون