من می دونم که احتمالا اگه راه درست رو پیدا کنم خیلی از مشکلات حل میشه. اما عشقی که در دلم بود دود شده و رفته هوا، و دیگه بر نمی گرده. بهش که نگاه می کنم حرفای بدش توی ذهنم می چرخه...
اما نه. من خدایی دارم که کارش الفت دادن بین دلهاست:
اما سوال اینه که من باید چی کار کنم؟ شاید تقوا راهگشا باشه... و اون هدایت درونی که در پی تقوا در درون ادما ایجاد میشه.
الهی به امید تو.
سلام.فکر کنم ایشون جیزی گفته که قلبتو شکسته غصه نخور ابجی گلم زمان میگذره و کم کم فراموش میکنی حرفای ازاردهنده رو توکل کردن بخدا واقعا عالیه اما خدا دوست داره خودمونم مراقب قلب و شخصیت خودمون باشیم خدا بنده های قوی دوست داره برات ارامش ارزو میکنم
تا دلت بخواد حرفای بد شنیدم
باید اعتراف کنم اگه به خاطر خانواده ام نبود تا حالا برای جدایی اقدام کرده بودم!
راستش الانم به سرم زده تا کار خیلی بیخ پیدا نکرده یه جوری سرپرستی دخترم رو بگیرم ازش، شاید بعدا لازم شد...
سارا جان سلام ...
زود برای جدایی اقدام نکن مخصوصا که خدا بهت ی گل داده.تو که دختر با اعتقادی هستی باید صبورتر هم باشی...
زندگی یک چالش بزرگه کسی در زندگی موفق تره که چالش هارو طی کنه.مواظب زندگیت باش
دعا کنید برام. احساس می کنم روحم با یه چیزی مثل سمباده خورده شده... و الان اینقدر شکننده شدم که خودم هم باورم نمی شه...
منم عین توام اما با دوتا حرف اشباهاونها دارن فاتحه زندگیمو می خونن :(
بذار بیام یخونمت...