-
امروز به اجبار!
دوشنبه 1 دیماه سال 1393 12:54
من هنوز هیچ کدوم از تصمیماتم رو نتونستم عملی کنم... نمی دونم چه بلایی به سرم اومده که اینقدر اراده ام ضعیف شده. می گن روزه گرفتن اراده رو قوی می کنه اما خب من به خاطر شیردهی نمی تونم روزه هم بگیرم! اما الان یهو یه فکری به نظرم رسید... برنامه های کلی و طولانی مدت که نتیجه نداد. بیام خیلی خیلی کوتاه مدت فکر کنم. مثلا از...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 آذرماه سال 1393 00:00
از این به بعد تلاش کنم بعد از نماز صبح بیدار بمونم کارامو تند تند انجام بدم: خونه، بی بی عزززیزم، ورزش، خوشگلاسیون:) باید و باید هر روز مطالعه کنم باید دست بکشم از خوردن اضافه باید نماز هام رو با آرامش بخونم کارای عقب افتاده... شاید وقت زیادی نمونده باشه تا دم رفتن
-
هر روز بدتر
شنبه 22 آذرماه سال 1393 23:54
خیلی خسته ام خیلی از خودم بدم میاد چقدر خوبه که اینجا کسی نمیاد و حداقل خیالم راحته که به بقیه انرژی منفی نمی دم در استانه سی سالگی هستم اما هیییچ چیزم شبیه اونی که می خوام نیست! تنبل شدم اراده ام به شدت ضعیف شده بد اخلاق و عصبی شلخته... اوووففففففف خدایا کمک کن از این باتلاق خودم رو بکشم بیرون نمی خوام بمیرم و این...
-
شلوغ
دوشنبه 3 آذرماه سال 1393 01:01
سرم خیلی شلوغه این روزا... علاوه بر این کمی هم مریض شده بودم. امیدوارم دوباره به روزهای پر انرژی برگردم و بر این احساسات منفی غلبه کنم. پ.ن. جای ساره بانو خالی. باید برم مجددا توصیه هاش رو بخونم.
-
چهارشنبه
چهارشنبه 21 آبانماه سال 1393 10:03
دیروز حدود 1.5 ساعت وقت گذاشتم و خونه رو مرتب و گردگیری کردم. البته بجز اتاق دخترک چون خواب بود و ترسیدم سر و صدا درست بشه. بعدش هم شام درست کردم و فرنی دخترک رو و دیگه همسر اومد. با هم میوده و شام خوردیم. حدود 8 دیگه خیلی خسته بودم، گفتم نیم ساعت می خوابم. بیدار که شدم ضعف شدیدی داشتم و دلم شیرینی می خواست و همسر در...
-
شروع + تمدید مرخصی زایمان
سهشنبه 20 آبانماه سال 1393 14:46
دیروز بعد از نوشتن اون پست رفتم کمی به کارای خونه رسیدم که البته از بس خونه نامرتب شده اصلا به چشم نمی اومد! بعدش هم نماز خوندم و دیدم دیگه دخترکم داره بی قراری می کنه، گذاشتمش توی کالسکه و 1 ساعتی پیاده روی کردیم. سر راه سبزی خوردن هم خریدم. تا رسیدم زنگ زدم غذا اوردن که خیلی خوب بود و زیاد، هم نهار و هم شام همون رو...
-
برنامه ریزی
دوشنبه 19 آبانماه سال 1393 11:04
برای چندمین بار تصمیم گرفتم برنامه ریزی کنم. توی خونه موندن اون هم بدون برنامه واقعا هم خسته کننده است و هم اتلاف عمر. از طرفی هم همیشه یه سری کار هست که قراره انجام بدم، و وقتی در اثر بی برنامگی به تعویق می افتن هی بدتر کلافه و ناراحت می شم... خدا کنه این بار بهتر باشه. کارایی که من باید هر روز انجام بدم این هاست:...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 آبانماه سال 1393 10:16
دست و دلم به نوشتن نمی ره. نمی دو نم چرا... گاهی فکر می کنم دارم با دست خودم زندگیمو نابود می کنم... قراره از خوبیای همسر بنویسم: دیروز رفتیم یه جایی که من مدت ها بود دلم می خواست برم. بعد از زیارت بلند شدم. همسر گفت اگه دوست داری بیشتر بمون. گفتم به من باشه 4 ساعت می مونم اونم گفت خب بمون... . من به خاطر خستگی اون و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 مهرماه سال 1393 09:23
مدتیه خیلی احساس بدی دارم. خیلی از کارایی که باید انجام بدم مدام به تعویق می افتن. هم درس، هم کار خونه، کمی از کارای دخترک... بدتر از همه اینکه چند بار هم نماز صبحم قضا شده... کل روز آدم خراب می شه اینجوری. نمی دونم چی کار کنم. گاهی فکر می کنم روزانه نویسی شاید برام انگیزه ایجاد کنه اما بعد می بینم که وقتش رو ندارم....
-
گرفتار!
جمعه 11 مهرماه سال 1393 10:55
سرم خیلی شلوغه... ساره بانو پیشنهاد دادن بیام و از خوبیای همسر بنویسم.. ایشالا به زودی.
-
آب رفته به جوی باز نمی گرده...
دوشنبه 31 شهریورماه سال 1393 09:21
من می دونم که احتمالا اگه راه درست رو پیدا کنم خیلی از مشکلات حل میشه. اما عشقی که در دلم بود دود شده و رفته هوا، و دیگه بر نمی گرده. بهش که نگاه می کنم حرفای بدش توی ذهنم می چرخه... اما نه. من خدایی دارم که کارش الفت دادن بین دلهاست: وَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ ۚ لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا مَا...
-
هشدار من به تازه عروس ها؛ یا چطور با همسر خود رفتار کنیم!
شنبه 29 شهریورماه سال 1393 22:44
قبل و اوایل ازدواج همیشه عاشق این زوج هایی بودم که با هم در اوج تفاهم هستم. از این که در همه چیز زندگی با هم شریک هستن و انگار یه حریمی اطرافشون هست که مانع نزدیک شدن خیلی از مشکلات میشه واقعا لذت می بردم. برای همین هم بنای خودم رو بر این گذاشتم که همچین رویه ای در پیش بگیرم... . از نظر مالی توقع خاصی نداشتم. هر وقت...
-
شکست
پنجشنبه 20 شهریورماه سال 1393 12:05
مدتی بود با خودم فکر می کردم من نعمت های خیلی زیادی دارم. پدر و مادر و برادر خوب و مومن، بی نیازی مالی، چهره ای معمولی و قابل قبول، تحصیلات، و ... . بعد با خودم می گفتم اگه قرار باشه خدا به همه بنده هاش به یک اندازه نعمت بده، پس من احتمالا باید به زودی یه اتفاق خیلی ناجوری برام بیفته!!! اما الان که فکرشو می کنم می...
-
مهمونی
پنجشنبه 13 شهریورماه سال 1393 09:15
سلام. من فقط چند ماهه که زایمان کردم، اما تا الان همیشه تلاش کردم دخترک بی نهایت مرتب و تمیز باشه. خصوصا سعی می کنم وقتی همسر میاد آراسته باشه. لباسش مرتب و ست باشه و تازه گاهی از عطر خودش که مخصوص نوزادان هست هم بهش می زنم نمی دونم اثر این کارای من چیه، اما همسر به شدت به دخترک علاقه داره. خدا می دونه من چقدر لذت می...
-
باز هم تغییر!
شنبه 8 شهریورماه سال 1393 14:39
نمی شه. اصلا جور نمی شه که من یه برنامه بریزم و ادامه اش بدم. ناگهانی قرار شده برای یه پروژه 2 ماهه وقت بذارم که اگه نتیجه بده خیلی خوب میشه. دعا کنید... همچنان دارم تلاش می کنم. سعی می کنم در طول روز اغلب کارها رو برای خدا انجام بدم. تازه بهش یادآ وری هم می کنم!!! به لطف خدا 3 روزه توفیق داشتم نماز شب بخونم. یه احساس...
-
زور!
پنجشنبه 30 مردادماه سال 1393 12:02
متسفانه من یه اخلاقی دارم، و اونم اینه که تا زور بالای سرم نباشه در انجام کار تعلل می کنم. به همین خاطر هی برنامه هام می موند... . از دیروز تصمیم گرفتم تا کارهامو نکردم دست به لپ تاپ و کتاب های مورد علاقه ام نزنم و تلویزیون هم نبینم! شاید برام انگیزه ایجاد بشه که اول صبح از وقتم بهتر استفاده کنم. دیروز کارای معمول...
-
فرار از خاله زنک شدن!
پنجشنبه 23 مردادماه سال 1393 10:51
متاسفانه هنوز برنامه هام مرتب نشده و به همین دلیل جور نمی شه که هر روز بیام و بنویسم. کلا از چند ماه پیش که بچه دار شدم نتونستم یه نظم جدید برای خودم تعریف کنم. اما در تلاشم... این چند روز از نظر کارای خونه کمی ضعیف عمل کردم. حدودا روزی 1 ساعت وقت گذاشتم براش. اما در رفتار با همسر و حرف نزدن از بقیه نسبتا خوب بودم....
-
جهاد
دوشنبه 20 مردادماه سال 1393 08:40
چقدر جای رضوان جان خالیه... . خدا هر جا هست خودش و بچه هاش رو سالم نگه داره پریروز عزم خودمو جزم کردم که شروع کنم به تغییر. از شما چه پنهان کمی ناراخت بودم از اینکه چرا هر بار چنین تصمیمی می گیرم به بن بست می خورم. اما نا امید هم که نمی شد بشم، به خدا می گفتم برام نشونه ای بذار که خیالم راحت باشه از راهی که شروع کردم....
-
دعوا
جمعه 17 مردادماه سال 1393 14:05
متاسفانه امروز با همسر دعوای شدید کردم... . درسته که در شروعش من هم بی تقصیر نبودم اما اون ادامه داد. و باز دست گذاشت روی حساسیت های من! از روی دل تنگی گفتم بیام کمی وب گردی کنم. یکهو دیدم دارم دوباره وبلاگ رضوان عزیزم رو می خونم... و الان تصمیم گرفتم که جدا شروع کنم به جهادی که اون توش قدم گذاشت. امیدوارم خدا به ازای...
-
انتقادهای من
چهارشنبه 25 تیرماه سال 1393 17:16
مواردی که من به همسر گفتم بطور خلاصه اینهاست: 1. احترام منو در جمع حفظ کنه و در برابر رفتارهای جاهلانه از من دفاع کنه. 2. خشونت فیزیکی نداریم. 3. با فرزندمون با لطافت تمام رفتار کنه. 4. بهداشت و آراستگی ظاهری در منزل و بیرون بیشتر از قبل رعایت بشه. 5. ادبیاتی در شان زندگیمون استفاده کنه. 6. برای من وقت بذاره و با...
-
مذاکرات
چهارشنبه 25 تیرماه سال 1393 17:01
نشستم مفصل با همسر صحبت کردم. تقریباهمه حرفها و ناراحتی هام رو گفتم. اگرچه در حین همین حرف ها هم چند بار با رفتارش منو تحقیر کرد اما در کل خوب بود. به هم قول دادیم تمام تلاشمون رو برای اصلاح رفتارمون بگیریم. یه چیز جالبی که هست اینه که از نظر چیزای ظاهری من از همسر بالاتر هستم: تحصیلات، سطح خانواده، اطرافیان و ... ....
-
اشتباه
شنبه 21 تیرماه سال 1393 11:32
احساس منفی من اشتباه بود و تنا ثمره اش این بود که من یه نصف روز خیال بافی منفی کردم. خدایا منو ببخش.
-
لطف حق
پنجشنبه 19 تیرماه سال 1393 10:19
به توصیه کامنت پست های قبل، فکر کردم شاید بد نباشه یه بار دیگه به وبلاگ رضوان سر بزنم و از نوشته هاش کمک بگیرم. شروع کردم از آرشیو به خوندن تا رسیدم به جایی که از روزی گفته بود که همسرش با یه دسته گل نرگس اومده بود خونه... و چه احساس خوبی داشت از اینکه ممکنه در مسیر بهتر شدن شیرینی هایی هم باشه. اون لحظه دلم گرفت و از...
-
افکار من
چهارشنبه 18 تیرماه سال 1393 15:04
بالاخره دخترم خوابید. طفلک امروز درد داشت و نمی تونست آروم باشه. الان در سکوت خونه منم و افکاری که ولم نمی کنن... 1. چقدر تنهایی بده. 2. چقدر بده که یه سری روابط داره برای همه عادی میشه. 3. چه طوری باید نشاط رو به این زندگی برگردوند؟ 4. چقدر زندگی با بی اعتمادی و شک بده. 5. چرا 2 تا شخصیت متفاوت از همسر توی ذهن من...
-
سکوت
شنبه 14 تیرماه سال 1393 16:46
این روزا یه سرمای عجیبی توی وجودم رخنه کرده. به شدت نسبت به همسر بی تفاوت شدم. قبلا هر اتفاقی که می افتاد رو با هیجان برای تعریف می کردم، وقتی هم یه چیزی بود که قول داده بودم بهش نگم پدرم در می اومد. اما جدیدا سر همون یکی دو جمله اول احساس می کنم بهتره ادامه ندم. اخیرا زیاد پیش میاد که توی یه مسیر از اول تا آ خرش...
-
یک زن ایده آل
چهارشنبه 11 تیرماه سال 1393 16:03
در راستای تغییراتی که من دوست دارو توی زندگیم بدم، اولین قدم اینه که بدونم می خوام چه شکلی باشم. یه زن ایده آل چه شکلیه؟ این سوال می تونه توی نقش های مختلف یه زن جواب های مختلفی داشته باشه: دختر، مادر، همسر، دوست، و ... . خیلی دوست دارم یه جواب روشن برای این سوال داشته باشم، چه از نظر دینی و چه از نظر روانشناسی. ممنون...
-
شروع دوباره
چهارشنبه 11 تیرماه سال 1393 11:49
سلام. من این وبلاگ رو سال 89 یا 90 درست کردم. زمانی که تازه اومده بودم سر خونه و زندگی خودم. حدود یک سال و نیم هم بودم اینجا اما بعد کم کم نوشتن از سرم افتاد. حالا که می خوام تغییراتی توی زندگیم بدم فکر کردم بیام اینجا و بنویسم و از بقیه کمک بگیرم. رفتم توی آرشیو و دیدم چه بد! من فقط هر چی دلخوری و ناراحتی و نگرانی...