هر روز بهتر ...

زندگی...کار...درس...مطالعه...

هر روز بهتر ...

زندگی...کار...درس...مطالعه...

سکوت

این روزا یه سرمای عجیبی توی وجودم رخنه کرده. به شدت نسبت به همسر بی تفاوت شدم. قبلا هر اتفاقی که می افتاد رو با هیجان برای تعریف می کردم، وقتی هم یه چیزی بود که قول داده بودم بهش نگم پدرم در می اومد. اما جدیدا سر همون یکی دو جمله اول احساس می کنم بهتره ادامه ندم. اخیرا زیاد پیش میاد که توی یه مسیر از اول تا آخرش ساکتیم. این کم حرفی رو همسر از اول داشت و هیچ وقت بهتر نشد که نشد. حالا این به کنار. مشکل اصلی النجاست که اصلا اصلا شنونده خوبی نیست. اغلب وقتی حرف می زنم داره در و دیوار رو نگاه می کنه... خیلی پیش میاد که سوالی می پرسم و جواب نمی ده، یا مثلا یه جوری رفتار می کنه که انگار نشنیده اصلا.  این مسئله به شدت برای من عذاب آور شده. و همین باعث شده که دیگه هیچ شور و شوقی برای هم صحبت شدن باهاش نداشته باشم. 

جدیدا هم که بی تفاوتی هاش خیلی بیشتر شده. اگه بهش بگم جاییم درد می کنه عکس العملش مثل اینه که گفته باشم الان روز هست نه شب. با خودم قرار گذاشتم تا جایی که می تونم دردهام رو ازش پنهان کنم. شما بودین چی کار می کردین؟

***

ان مطلب رو چند روز قبل نوشته بودم اما الان دیدم منتشر نشده. چرا؟!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد