هر روز بهتر ...

زندگی...کار...درس...مطالعه...

هر روز بهتر ...

زندگی...کار...درس...مطالعه...

افکار من

بالاخره دخترم خوابید. طفلک امروز درد داشت و نمی تونست آروم باشه. الان در سکوت خونه منم و افکاری که ولم نمی کنن...

1. چقدر تنهایی بده.

2. چقدر بده که یه سری روابط داره برای همه عادی میشه.

3. چه طوری باید نشاط رو به این زندگی برگردوند؟

4. چقدر زندگی با بی اعتمادی و شک بده.

5. چرا 2 تا شخصیت متفاوت از همسر توی ذهن من هست؟

6. متنفرم از همکارای جدیدش که باعث شدن خیلی رفتاراش تغییر کنه. می ارزه این رفاه نسبی مادی به این همه تغییر: بددهنی، عصبی شدن، سردی روابط و ... .


خدایا... این چشمه اشک کی قراره خشک بشه؟!

نظرات 1 + ارسال نظر
پرک پنج‌شنبه 19 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 02:26 ق.ظ

سلام،نزار شک تو دلت بمونه داغون میشی،باهاش حرف بزن از گذشته ای که برات دلچسب بود بگو،براش خودتو لوس کن بگو دلت واسه خود گذشته تون تنگ شده.

سلام.
باور کن بارها این کار رو در مورد مشکلات قبل کردم اما همونطور که گفتم اصلا اهل حرف زدن نیست، و معمولا حرفامون به جای خوبی نمی رسه. به شدت گارد می گیره و انکار می کنه. می گه همیشه همین جور بودبم و الان هم همه چی مثل قبل خوبه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد