هر روز بهتر ...

زندگی...کار...درس...مطالعه...

هر روز بهتر ...

زندگی...کار...درس...مطالعه...

یک زن ایده آل

در راستای تغییراتی که من دوست دارو توی زندگیم بدم، اولین قدم اینه که بدونم می خوام چه شکلی باشم. یه زن ایده آل چه شکلیه؟ این سوال می تونه توی نقش های مختلف یه زن جواب های مختلفی داشته باشه: دختر، مادر، همسر، دوست، و ... .

خیلی دوست دارم یه جواب روشن برای این سوال داشته باشم، چه از نظر دینی و چه از نظر روانشناسی. ممنون میشم زاهنماییم کنین.

من دلم می خواد مایه آرامش باشم، برای همه افرادی که در ارتباط هستن با من، و خصوصا برای همسر. اما تا الان موفق نشدم. فکر می کنم توی یه زندگی عاشقانه کار سختی نباشه. اما برای من که خیلی اوقات دلم از دست همسر شکسته است، و گاهی نسبت به احساسم بهش دچار تردید میشم، خیلی کار مشکلیه. اما حالا تصمیم گرفتم این کار مشکل رو انجام بدم. امیدوارم به برکت این ماه مبارک بتونم مسیر درستی رو انتخاب کنم.

خیلی ممنون می شم اگه همراهم باشین.


بتدریج هم از برنامه های جزئی ام می نویسم و هم از اتفاقای جاری زندگی تا بتونم از همفکری بقیه استفاده کنم.


خواهش می کنم، خواهش می کنم بیاین به عیب های خودمون نگاه کنیم. تا الان با خوندن وبلاگ هایی مثل مرد جوان متاهل، روزهای عاشقی یک طلبه و رنجنامه های مرد متاهل، فکر می کردم چرا همسر من مثل اینا به فکر من و زندگی نیست. و با خوندن خاطرات من (ریحانه جان) و گیلاسی و مارگزیده ... فکر می کردم چه زن هایی که قربانی زندگی با مردا می شن. 

الان تصمیم گرفتم دیدم رو تغییر بدم. درسته که توی زندگی هر کدوم از این افراد اتفاقایی افتاده که می تونه برای همه تجربه باشه اما زندگی من نیستن. من باید خودم زندگیم رو بنویسم... . شاید با همراهی همین آدما بتونم ...

شروع دوباره

سلام.

من این وبلاگ رو سال 89 یا 90 درست کردم. زمانی که تازه اومده بودم سر خونه و زندگی خودم. حدود یک سال و نیم هم بودم اینجا اما بعد کم کم نوشتن از سرم افتاد. حالا که می خوام تغییراتی توی زندگیم بدم فکر کردم بیام اینجا و بنویسم و از بقیه کمک بگیرم. 

رفتم توی آرشیو و دیدم چه بد! من فقط هر چی دلخوری و ناراحتی و نگرانی بوده نوشتم. بنابراین طی یک اقدام انتحاری همه رو پاک کردم تا زندگیم رو از نو و به یه شکل دیگه بنویسم...


برنامه من اینه که کم کم هم از گذشته هام بنویسم و هم از برنامه های فعلی...

مختصرا خودمو معرفی می کنم: 

نزدیک های 30 سالگی هستم. از یک خانواده مذهبی و فرهنگی. در یک دانشگاه دولتی داروسازی خوندم، ازدواج کردم، مدت کوتاهی عاشقانه زندگی کردم ولی الان زندگیم سرد و کسل و بی روح شده... . تازگیا خدا بهمون یه بچه داده و در حال حاضر بخاطرش کار نمی کنم و خونه هستم. همسرم یک مرد تحصیل کرده و مذهبی است. طی این چند سال به نظر من رفتاراش خیلی تغیر کرده. از نظر مالی زندگی متوسطی داریم. با خانواده ها مشکل جدی نداریم.

***

مدت طولانی بود که دائما در حال ناراحتی بودم به خاطر سردی زندگیمون و بخاطر رفتارایی که از همسر می دیدم و دوست نداشتمشون... . اما الان فکر می کنم بهتر روی رفتارها و کارهای خودم تمرکز کنم. شاید اگر من خودم رو اصلاح کنم اون هم تغییر کنه. و اگر هم نکنه حداقل من پیش خدا و وجدان خودم سربلند باشم.


همتم بدرقه راه کن ای طائر قدس / که دراز است ره مقصد و من نو سفرم