هر روز بهتر ...

زندگی...کار...درس...مطالعه...

هر روز بهتر ...

زندگی...کار...درس...مطالعه...

زور!

متسفانه من یه اخلاقی دارم، و اونم اینه که تا زور بالای سرم نباشه در انجام کار تعلل می کنم. به همین خاطر هی برنامه هام می موند... . از دیروز تصمیم گرفتم تا کارهامو نکردم دست به لپ تاپ و کتاب های مورد علاقه ام نزنم و تلویزیون هم نبینم! شاید برام انگیزه ایجاد بشه که اول صبح از وقتم بهتر استفاده کنم.

دیروز کارای معمول خونه که انجام شد دیدم هنوز وقت دارم، 2 تا کشو که حسابی نامرتب بود رو مرتب کردم. خودم خوشم اومد! وسطاش هم یه جاهایی می خواستم سمبل کنم اما از خدا خجالت کشیدم! حالا که دارم برای خدا کار می کنم باید حواسم باشه که اون همه چیز رو می بینه و دوست داره بنده هاش کارها رو درست انجام بدن، و چه بهتر که اون کار سخت هم باشه. اینجا رو ببینید.

بعد هم نیم ساعت به خودم رسیدم. پیاده روی رو هم در حال تلفن کردن انجام دادم.

من داشتم توی خونه تلاش می کردم و مدام به خودم یادآوری می کردم که اینها برای خداست و هیچ منتی بر همسر نیست. و اگر هم قراره انتظار جبران داشته باشم باید از خدا داشته باشم... . همسر هم سر کار بود و خبری نداشت از حال و روز من. اما نمی دونم چی شد که بعد از مدتها 2 تا پیامک خاص زد بهم که خیلی چسبید. واقعا اگه خدا بخواد به یه کاری برکت بده چی میشه... .

دیروز تا عصر خوب بودم اما بعدش ضعف عجیبی داشتم و رژیمم خراب شد. باید بیشتر روی خوردن دقت کنم.


امروز هم تا الان کارای خونه و رسیدگی به خودم تموم شده. با خاطر درد پام شاید امروز پیاده روی نکنم.

دیگه دخترک بیدار شده. برم باش بازی کنم!

فرار از خاله زنک شدن!

متاسفانه هنوز برنامه هام مرتب نشده و به همین دلیل جور نمی شه که هر روز بیام و بنویسم. کلا از چند ماه پیش که بچه دار شدم نتونستم یه نظم جدید برای خودم تعریف کنم. اما در تلاشم...

این چند روز از نظر کارای خونه کمی ضعیف عمل کردم. حدودا روزی 1 ساعت وقت گذاشتم براش. اما در رفتار با همسر و حرف نزدن از بقیه نسبتا خوب بودم. دیروز برای اولین بار درست و حسابی پیاده روی کردم. اگه بشه قراره یه ترد میل بگیریم که من سریعتر وزن کم کنم.


فکر می کنم اینکه آدم بیاد و فقط از روزمرگی ها بنویسه کمی خاله زنکی باشه. برای همین دنبال موضوعی بودم که به درد خودم و بقیه بخوره... . از امروز ایشالا شروع می کنم به جمع آوری مطالبی درباره تربیت فرزند. 

جهاد

چقدر جای رضوان جان خالیه... . خدا هر جا هست خودش و بچه هاش رو سالم نگه داره

پریروز عزم خودمو جزم کردم که شروع کنم به تغییر. از شما چه پنهان کمی ناراخت بودم از اینکه چرا هر بار چنین تصمیمی می گیرم به بن بست می خورم. اما نا امید هم که نمی شد بشم، به خدا می گفتم برام نشونه ای بذار که خیالم راحت باشه از راهی که شروع کردم. خلاصه، اون پست رو نوشتم و رفتم سراغ کارها. توی یک ساعت تونستم بخش عمده از کار ها رو انجام بدم و نیم ساعت هم برای رسیدگی به ظاهر خودم وقت گذاشتم. دخترم رو هم مرتب و خوشگل کردم اما فسقلی دیگه نذاشت به بقیه کارهام برسم. پیاده روی هم فقط یک ربع انجام شد، البته بعدش رفتیم بیرون برای خرید و تموم شد.

همین که همسر با روی خوش ما رو چندین جا برد تا کالایی که می خواستیم رو پیدا کنیم برای من نشونه بزرگی بود از لطف خدا.

قبلش هم باز رفتم تا ادامه آرشیو رضوان رو بخونم، که دیدم نوشته بود درباره اینکه وقتی ما نیت درستی نداریم خود بخود کارهامن اثربخشی لازم رو نداره، و برعکسش هم صادقه یعنی اگر با هدف و نیت خوبی جلو بریم کارهای اندکمون هم اثربخشی زیادی پیدا می کنن. از شما چه پنهان، من همیشه در رویاهام به این فکر می کردم که چقدر خوب میشه من تمام عیوب خودم را برطرف کنم و وقتی نبدیل به یک همسر نمونه شدم، این زندگی رو ترک کنم تا همسر برای همیشه حسرت بخوره و کمی از بدیهایی که به من کرده جبران بشه. فکر می کردم اگه این اتفاق بیفته خیلی دلم خنک می شه! و حالا می فهمم که به خاطر همین بوده که تلاش هام بی اثر بودن.

از الان تصمیم گرفتم برای رضای خدا کار کنم، و بی منت. خدایا، در عوض از خودت می خوام برام به بهترین شکل جبران کنی...

خب برم تا این فسقلی آرومه به کارام برسم.



** امتیاز: پریروز: پیاده روی، 1 ساعت کار، رسیدگی به خودم، رژیم، و کم حرفی = 4.5

دیروز از صبح مهمون بودم و بنابراین هیچ کاری توی خونه نکردم، پیاده روی و رسیدگی به ظاهرم هم همینطور. رژیم هم که توی مهمونی پس می شه =1!!!

دعوا

متاسفانه امروز با همسر دعوای شدید کردم... . درسته که در شروعش من هم بی تقصیر نبودم اما اون ادامه داد. و باز دست گذاشت روی حساسیت های من!

از روی دل تنگی گفتم بیام کمی وب گردی کنم. یکهو دیدم دارم دوباره وبلاگ رضوان عزیزم رو می خونم... و الان تصمیم گرفتم که جدا شروع کنم به جهادی که اون توش قدم گذاشت. امیدوارم خدا به ازای راهی که به همه نشون داد زندگیش رو لبریز از عشق بکنه.

خب. برای شروع: من هر روز باید این 5 تا کار رو انجام بدم و شبش به خودم امتیاز بدم:

1. کم حرف باشم و بیخودی حرف نزنم، خصوصا منظورم حرفهایی هست که به گذشته و یا خانواده ها مربوط میشه.

2. رسیدگی به ظاهرم داشته باشم.

3. برای خونه 2 ساعت وقت بذارم.

4. به رژیمم پایبند باشم و تلاش کنم برای وزن کم کردن.

5. روزی نیم سات پیاده روی کنم که احتمالا در منزل خواهد بود.


*** متاسفانه دوباره 4 کیلو چاق شدم، یعنی وزنم رسیده به روز قبل از زایمان!

انتقادهای من

مواردی که من به همسر گفتم بطور خلاصه اینهاست:

1. احترام منو در جمع حفظ کنه و در برابر رفتارهای جاهلانه از من دفاع کنه.

2. خشونت فیزیکی نداریم.

3. با فرزندمون با لطافت تمام رفتار کنه.

4. بهداشت و آراستگی ظاهری در منزل و بیرون بیشتر از قبل رعایت بشه. 

5. ادبیاتی در شان زندگیمون استفاده کنه.

6. برای من وقت بذاره و با کارهایی مثل هدیه های کوچیک و ... دل منو شاد کنه.

7. همراهمی کنه تا از نظر معنوی رشد کنیم.

8. به خانواده من بیشتر و بیشتر احترام بذاره. 

9. تقسیم وضایف عادلانه خصوصا در بچه داری.

10. به نیازهای عاطفی من به عنوان یک زن بها داده بشه. ما زن و شوهر هستیم، نه رفیق!


* نمی دونم وارد جزئیات این مسائل شدن اثر مثبتی داره یا نه...؟

* من برای شاد شدن فضای خونه چه کارایی می تونم انجام بدم؟ البته دارم درباره اش تحقیق می کنم اما تجربه های عملی خیلی مفید هستن.

* قراره مدتی به خودمون زمان بدیم تا ببینیم چی میشه.


* خدایا کمک کن زندگی ای بسازیم که موقع مرگ سربلند باشیم.